در مقالههای گذشته روند تکامل بدعتهای مسیح شناختی قرون دوم تا پنجم میلادی را خدمت خوانندگان محترم معرفی کردیم. در نتیجۀ این روند تکامل بدعتهای مسیح شناختی بود که کلیسا مجبور شد دربارۀ مسیح و نقش وی در سناریوی نجات بشر و جایگاه او در تاریخ نجات، با دقت تفکر کند. مشاهده کردیم که نظریۀ آریوس با مخالفت آتاناسیوس مواجه شد و کار آنقدر بالاگرفت که شورای جهانی اساقفه تشکیل گردید. شورای نیقیه پس از چندین سال بحث و تفکر سند مهم و ارزشمند نیقیه را به کلیسای مسیح تقدیم کرد. قانون ایمان نیقیه، یکی از شاهکارهای فلسفی و الیهاتی مسیحیت به شمار میآید. در نتیجۀ تدیون این سند الهیاتی بود که کلیسا توانست به طور دقیق آموزۀ تثلیث را به رشتۀ بیان دربیاورد. جایگاه «قانون ایمان نیقیه» در تفکر مسیحی آنقدر مهم است که تا به امروز بسیاری از کلیساهای مسیحی به طور رسمی التزام خود به آن را اعلام میدارند و در اعیاد و مراسم رسمی خود از جماعت دعوت میکنند که قانون ایمان نیقیه را همصدا با یکدیگر تکرار کنند .
باید توجه داشت که انگیزۀ اصلی تشکیل شورای نیقیه، اشتیاق روحانی کنستانتین به کشف حقیقت نبود. کنستانتین جهت کنترل امپراطوری پهناور خود به وحدت داخلی نیازمند بود. او میدانست که تفرقه و چند دستگی باعث از هم پاشیده شدن امپراطوریاش خواهد شد و زمانی که مناقشۀ میان آیریوس و آتاناسیوس بالاگرفت، او از اوسیوس، اسقف کوردوبا مشورت خواست و بنا به درخواست امپراطور، در شب عید قیام سال ۳۲۵ میلادی، شورایی در کوردوبا تشکیل جلسه داد تا برای تفرقهای که نظرات آیریوس ایجاد کرده بود چارهجویی کند. پیشنهاد شورای این بود که اساقفه ممالک تحت کنترل امپراطوری روم در مکانی جمع شوند و فرمول و قانونی جهت ایجاد اتحاد کلیسایی تهیه و تنظیم نمایند. تا جایی که به کنستانین مربوط میشد او یک سرباز جنگدیدهای بیش نبود و بحثهای فلسفی و کلامی از حوصلۀ او خارج بودند و او تنها در پی ایجاد وحدت در میان کلیساها بود و بس. شورای نیقیه در سال ۳۸۱ میلادی به کار خود پایان داد و بدعت آیریوس و همچنین نظرات آپولیناریوس را محکوم شمرد ولی شهادت تاریخ این است که قانون ایمان نیقیه، و متعاقب آن تمامی فرمولهای اتحادی که شوراهای کلیسا تهیه و تدوین کردند، در حل مشکل چند دستگی کلیساها نشد.
آپولیناریوس یکی از جذابترین چهرههای کلیسای اولیه بود. او و پدرش هر دو، از چهرههای برجستۀ علوم انسانی عصر خود بودند. زمانی که امپراطور ژولیان دستور منع سواد آموزی به مسیحیان را داد، آپولیناریوس که میترسید مسیحیان از علم محروم شوند و به خاطر بیسوادی ناشی از آن محرومیت به طبقات پایین جامعه محکوم گردند، به همراه پدرش بخش عظیمی از عهد عتیق را به صورت یک شعر حماسی یونان باستان ترجمۀ منظوم کرد و انجیلها را به صورت پرسش و پاسخهای افلاطونی تدوین کرد تا اینکه مسیحیان با قرائت آن ترجمۀ عهد عتیق بتوانند علم سکولار را نیز کسب کرده از قافلۀ پیشرفت علمی و فن سخن عقب نمانند. او تعداد زیادی کتب تفسیر بر بخشهای مختلف کتاب مقدس نگاشت و همچنین بیش از سی جلد کتاب در دفاع از مسیحیت و نقد رسوم بتپرستان و فلسفۀ لاییک به رشتۀ تحریر درآورد. کوتاه سخن اینکه او بیش از هر شخص دیگری به منظور ارتقاء سواد جامعۀ مسیحی هم عصر خود زحمت کشید. او دوست نزدیک آتاناسیوس بود و به حرارت از هومواوسیاس دفاع میکرد.
مشکل آپولیناریوس چه بود؟
آپولیناریوس به یک معنا، نمایندۀ طرز فکر اسکندریه بود که بر الوهیت مطلق عیسی پافشاری میکرد ولی در عین حال ضعف فلسفی اسکندریه، به ضعف و خطای الهیاتی آپولیناریوس مبدل شد و شورای نیقیه در حالی که افراط آریوس و مکتب انطاکیه را محکوم میکرد، در همان حال با محکوم شمردن آپولیناریوس تفریط اسکندریه را نیز محکوم و مذموم دانست. مشکل اصلی آپولیناریوس این بود که انسانیت مسیح را به گونهای زیر سوال میبرد که مآلاً کل موضوع نجات در زیر علامت سوال قرار میگرفت.
پدران کاپادوسیه حقیقت مهمی را به کلیسای مسیح تعلیم دادهاند، حقیقتی که باید در اذهان ما شبانان حکّ شود و ملکۀ گوش ما بماند. سخن اصلی پدران کاپادوسیه این بود که: «آنچه را که خدا نتواند بر خودبگیرد، خدا نمیتواند فدیه بدهد». پرسش اصلی نجاتشناختی این است که خدا انسانیت را چگونه نجات میدهد؟ و در نتیجۀ پاسخ ایشان به آن پرسش بود که بدعت آیریوس محکوم گردید. خدا انسان را اینگونه نجات داد که خود او کاملاً انسان شد. او ذهن، جسم، طبیعت، و نفس بشری را اختیار کرد. و دقیقاً همینجا بود که آپولیناریوس هم به خطا افتاد. او میگفت: «عیسی مسیح از هر نظر انسان بود ولی دارای نَفسِ الهی بود». به بیانی دیگر، خدا انسانیت و کالبد خالی عیسی را به وسیلۀ نفس الهی خود پُر ساخت. در میان کشیشان ایرانی زیاد شنیده میشود که میگویند: «عیسی انسانیت را پوشید» یا اینکه «لباس جسم به تن کرد»، این عزیزان به طور ناخواسته خطای آپولیناریوس را مرتکب میشوند.
چرا شناخت این بدعت مهم است؟
اهمیت شناخت این بدعت این است که تعلیم بسیاری از کلیساهای امروزی، آپولیناری میباشد. چند بار شنیدهاید که به شما گفته شده است که: «سوال نکن، بلکه فقط ایمان داشته باش». بارها شنیدهام که همسرم با لذت و شکرگزاری دربارۀ دانشگاه علوم الهی خود سخن رانده میگوید که: «یکی از ارزشمندترین خصوصیات دانشکدۀ ما این بود که ما میتوانستیم سوال کنیم!» و شوربختانه بسیار دیدهایم کلیساها و دانشکدههای علم الهی را که در آنها سوال کردن امری کفر آمیز تلقی میگردد. مسیحیت هرگز تعلیم نمیدهد که به منظور نجات یافتن و رشد کردن در ایمان، ابتدا لازم است کلۀ خود را از مغز خالی کنید. در حین نجات، تعویض مغز صورت نمیگیرد. پطرس رسول، برعکس به ما صراحتاً میگوید که: «پیوسته مستعد باشید تا هرکه سبب امیدی را که دارید از شما بپرسد، او را جواب دهید، لیکن با حلم و ترس» (اول پطرس ۳: ۱۵). خدا از ما نخواسته است که مغز خود را به دور بیفکنیم بلکه آنرا تازه کنیم (رومیان ۱۲: ۲-۱).
آپولیناریوس میگفت که در زمان نجات، ارادۀ بشر دستخوش اضمحلال شده، ارادۀ الهی جای انرا خواهد گرفت. حال آنکه، آنچیزی که ما را بشر میسازد، آنچه که عیسی مسیح را انسان کامل میساخت، وجود اراده است. خوانندۀ تیزبین متوجه میشود که آپولینارینیزم همان دوستیزم است که بار دیگر سر از لاک بیرون آورده است. شاعر چه زیبا گفته است که: «هر لحظه به زنگی بت عیار در آمد». به جهت آنکه خدا تمامیت انسانیت مرا نجات بدهد، لازم بود که او تمامیت انسانیت مرا به خود بگیرد. در زمان نجات، تنها چیزی که در زندگی ما تغییر پیدا میکند، وضعیت رابطۀ ما با خدا است. فکر کنم که بسیاری با این گفتۀ کارل مارکس آشنا هستیم که میگفت: «در مبارزۀ طبقاتی، پرولتاریا هیچ چیز برای از دست دادن ندارد مگر زنجیرهایش را»، اجازه بدهید که با استفاده از این تعبیر بگویم که در زمان نجات یافتن، تنها چیزی که ما از دست خواهیم داد، گناهانمان است و بس.
در نقشۀ نجات خدا، صبر و محبت خدا پنهان شده است، صبر و محبتی که به ما اجازه میدهد تا خودمان باشیم، تا خطا کنیم، تا اشتباه کنیم، تا به عنوان فرزندان دلبند او بارها به زمین بخوریم و بلند بشویم، تا به طور طبیعی رشد کرده بلوغ واقعی را تجربه نماییم. خدایی که با قدرت خود، بیایید و ذهن و ارادۀ ما را با ذهن و نفس و ارادۀ خود تعویض کند، خدای صبور و پر محبتی نیست، و به همین شکل، آن شبانی هم که نخواهد متحمل ضعفها و اشتباهات فرزندان نابالغ خدا بشود و برعکس در پی یافتن راهحلی سریع به جهت رشد سریع گلۀ خود باشد، شبان صبور و پر محبتی نیست.
منبع : Keshish Fariborz Khandani
باید توجه داشت که انگیزۀ اصلی تشکیل شورای نیقیه، اشتیاق روحانی کنستانتین به کشف حقیقت نبود. کنستانتین جهت کنترل امپراطوری پهناور خود به وحدت داخلی نیازمند بود. او میدانست که تفرقه و چند دستگی باعث از هم پاشیده شدن امپراطوریاش خواهد شد و زمانی که مناقشۀ میان آیریوس و آتاناسیوس بالاگرفت، او از اوسیوس، اسقف کوردوبا مشورت خواست و بنا به درخواست امپراطور، در شب عید قیام سال ۳۲۵ میلادی، شورایی در کوردوبا تشکیل جلسه داد تا برای تفرقهای که نظرات آیریوس ایجاد کرده بود چارهجویی کند. پیشنهاد شورای این بود که اساقفه ممالک تحت کنترل امپراطوری روم در مکانی جمع شوند و فرمول و قانونی جهت ایجاد اتحاد کلیسایی تهیه و تنظیم نمایند. تا جایی که به کنستانین مربوط میشد او یک سرباز جنگدیدهای بیش نبود و بحثهای فلسفی و کلامی از حوصلۀ او خارج بودند و او تنها در پی ایجاد وحدت در میان کلیساها بود و بس. شورای نیقیه در سال ۳۸۱ میلادی به کار خود پایان داد و بدعت آیریوس و همچنین نظرات آپولیناریوس را محکوم شمرد ولی شهادت تاریخ این است که قانون ایمان نیقیه، و متعاقب آن تمامی فرمولهای اتحادی که شوراهای کلیسا تهیه و تدوین کردند، در حل مشکل چند دستگی کلیساها نشد.
آپولیناریوس یکی از جذابترین چهرههای کلیسای اولیه بود. او و پدرش هر دو، از چهرههای برجستۀ علوم انسانی عصر خود بودند. زمانی که امپراطور ژولیان دستور منع سواد آموزی به مسیحیان را داد، آپولیناریوس که میترسید مسیحیان از علم محروم شوند و به خاطر بیسوادی ناشی از آن محرومیت به طبقات پایین جامعه محکوم گردند، به همراه پدرش بخش عظیمی از عهد عتیق را به صورت یک شعر حماسی یونان باستان ترجمۀ منظوم کرد و انجیلها را به صورت پرسش و پاسخهای افلاطونی تدوین کرد تا اینکه مسیحیان با قرائت آن ترجمۀ عهد عتیق بتوانند علم سکولار را نیز کسب کرده از قافلۀ پیشرفت علمی و فن سخن عقب نمانند. او تعداد زیادی کتب تفسیر بر بخشهای مختلف کتاب مقدس نگاشت و همچنین بیش از سی جلد کتاب در دفاع از مسیحیت و نقد رسوم بتپرستان و فلسفۀ لاییک به رشتۀ تحریر درآورد. کوتاه سخن اینکه او بیش از هر شخص دیگری به منظور ارتقاء سواد جامعۀ مسیحی هم عصر خود زحمت کشید. او دوست نزدیک آتاناسیوس بود و به حرارت از هومواوسیاس دفاع میکرد.
مشکل آپولیناریوس چه بود؟
آپولیناریوس به یک معنا، نمایندۀ طرز فکر اسکندریه بود که بر الوهیت مطلق عیسی پافشاری میکرد ولی در عین حال ضعف فلسفی اسکندریه، به ضعف و خطای الهیاتی آپولیناریوس مبدل شد و شورای نیقیه در حالی که افراط آریوس و مکتب انطاکیه را محکوم میکرد، در همان حال با محکوم شمردن آپولیناریوس تفریط اسکندریه را نیز محکوم و مذموم دانست. مشکل اصلی آپولیناریوس این بود که انسانیت مسیح را به گونهای زیر سوال میبرد که مآلاً کل موضوع نجات در زیر علامت سوال قرار میگرفت.
پدران کاپادوسیه حقیقت مهمی را به کلیسای مسیح تعلیم دادهاند، حقیقتی که باید در اذهان ما شبانان حکّ شود و ملکۀ گوش ما بماند. سخن اصلی پدران کاپادوسیه این بود که: «آنچه را که خدا نتواند بر خودبگیرد، خدا نمیتواند فدیه بدهد». پرسش اصلی نجاتشناختی این است که خدا انسانیت را چگونه نجات میدهد؟ و در نتیجۀ پاسخ ایشان به آن پرسش بود که بدعت آیریوس محکوم گردید. خدا انسان را اینگونه نجات داد که خود او کاملاً انسان شد. او ذهن، جسم، طبیعت، و نفس بشری را اختیار کرد. و دقیقاً همینجا بود که آپولیناریوس هم به خطا افتاد. او میگفت: «عیسی مسیح از هر نظر انسان بود ولی دارای نَفسِ الهی بود». به بیانی دیگر، خدا انسانیت و کالبد خالی عیسی را به وسیلۀ نفس الهی خود پُر ساخت. در میان کشیشان ایرانی زیاد شنیده میشود که میگویند: «عیسی انسانیت را پوشید» یا اینکه «لباس جسم به تن کرد»، این عزیزان به طور ناخواسته خطای آپولیناریوس را مرتکب میشوند.
چرا شناخت این بدعت مهم است؟
اهمیت شناخت این بدعت این است که تعلیم بسیاری از کلیساهای امروزی، آپولیناری میباشد. چند بار شنیدهاید که به شما گفته شده است که: «سوال نکن، بلکه فقط ایمان داشته باش». بارها شنیدهام که همسرم با لذت و شکرگزاری دربارۀ دانشگاه علوم الهی خود سخن رانده میگوید که: «یکی از ارزشمندترین خصوصیات دانشکدۀ ما این بود که ما میتوانستیم سوال کنیم!» و شوربختانه بسیار دیدهایم کلیساها و دانشکدههای علم الهی را که در آنها سوال کردن امری کفر آمیز تلقی میگردد. مسیحیت هرگز تعلیم نمیدهد که به منظور نجات یافتن و رشد کردن در ایمان، ابتدا لازم است کلۀ خود را از مغز خالی کنید. در حین نجات، تعویض مغز صورت نمیگیرد. پطرس رسول، برعکس به ما صراحتاً میگوید که: «پیوسته مستعد باشید تا هرکه سبب امیدی را که دارید از شما بپرسد، او را جواب دهید، لیکن با حلم و ترس» (اول پطرس ۳: ۱۵). خدا از ما نخواسته است که مغز خود را به دور بیفکنیم بلکه آنرا تازه کنیم (رومیان ۱۲: ۲-۱).
آپولیناریوس میگفت که در زمان نجات، ارادۀ بشر دستخوش اضمحلال شده، ارادۀ الهی جای انرا خواهد گرفت. حال آنکه، آنچیزی که ما را بشر میسازد، آنچه که عیسی مسیح را انسان کامل میساخت، وجود اراده است. خوانندۀ تیزبین متوجه میشود که آپولینارینیزم همان دوستیزم است که بار دیگر سر از لاک بیرون آورده است. شاعر چه زیبا گفته است که: «هر لحظه به زنگی بت عیار در آمد». به جهت آنکه خدا تمامیت انسانیت مرا نجات بدهد، لازم بود که او تمامیت انسانیت مرا به خود بگیرد. در زمان نجات، تنها چیزی که در زندگی ما تغییر پیدا میکند، وضعیت رابطۀ ما با خدا است. فکر کنم که بسیاری با این گفتۀ کارل مارکس آشنا هستیم که میگفت: «در مبارزۀ طبقاتی، پرولتاریا هیچ چیز برای از دست دادن ندارد مگر زنجیرهایش را»، اجازه بدهید که با استفاده از این تعبیر بگویم که در زمان نجات یافتن، تنها چیزی که ما از دست خواهیم داد، گناهانمان است و بس.
در نقشۀ نجات خدا، صبر و محبت خدا پنهان شده است، صبر و محبتی که به ما اجازه میدهد تا خودمان باشیم، تا خطا کنیم، تا اشتباه کنیم، تا به عنوان فرزندان دلبند او بارها به زمین بخوریم و بلند بشویم، تا به طور طبیعی رشد کرده بلوغ واقعی را تجربه نماییم. خدایی که با قدرت خود، بیایید و ذهن و ارادۀ ما را با ذهن و نفس و ارادۀ خود تعویض کند، خدای صبور و پر محبتی نیست، و به همین شکل، آن شبانی هم که نخواهد متحمل ضعفها و اشتباهات فرزندان نابالغ خدا بشود و برعکس در پی یافتن راهحلی سریع به جهت رشد سریع گلۀ خود باشد، شبان صبور و پر محبتی نیست.
منبع : Keshish Fariborz Khandani
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر